شکار
یک روز دردفتر مدرسه بودیم که صدای جیغ خدمتگزار مدرسه ما را متوجه وراهی آبدارخانه کرد ناگهان دیدم یک موش به اندازه ی یک بچه گربه از آبدارخانه به سمت ما می آید چیزی نداشتم که به سمتش پرتاب کنم از کنارم رد شد داشت به اتاق مدیر مدرسه میرفت ناگهان تصمیمم را گرفتم دنبالش دویدم وبا پرشی بلند مثل یک دروازه بان آن موش راگرفتم ودستم در دو طرف گلویش قرار گرفت میخواست مرا گاز بگیرد نمی شد ولش کنم آنقدرگلویش فشار دادم که شایددیگه نتونه گازم بگیره پس ازلحظاتی دیگه تکون نخورد ..آره من خفه اش کرده بودم.